زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
همینکه نیستی اصلاً برای من مرگ است ز داغ تو پُر زخمم دوای من مرگ است غریب بودم؛ از این پس غریب تر شدهام پس از تو همنفس آشنای من مرگ است کدام زندگی؟! این سقف، بر سرم لحد است حیات، بر من و بر بچههای من مرگ است تو ذرّه ذرّه شـدی آب و مـن نـفـهـمـیـدم که در سکوت تو ای همصدای من مرگ است شبـیـه چـشـم کـبـود تـو کـار مـن گـریـه شبیه دست شکسته دعای من مرگ است شـبـی که بـنـد کـفـن را گـره زدم گـفـتـم پس از تو فاطمه عقده گشای من مرگ است پس از شکـستـن پهـلـوی تو کـنـار علی چگونه زنده بمانم، سزای من مرگ است در آن لگد که به در خورد، فاش میدیدم کسی که خیمه زده بر سرای من مرگ است به جای خـالی تو بین خانه مینگـرم… همین که نیستی اصلاً برای من مرگ است |